معنی رئیس قوه مقننه

حل جدول

رئیس قوه مقننه

علی لاریجانی


رئیس قوه مجریه

حسن روحانی


مقننه

قانون‌گذار

فارسی به عربی

قوه مقننه

مجلس تشریعی، السلطه التشریعیه


مقننه

تشریعی


قوه

قوه

لغت نامه دهخدا

مقننه

مقننه. [م ُ ق َن ْ ن ِ ن َ / ن ِ](ع ص) تأنیث مقنن. رجوع به مقنن شود.
- قوه ٔ مقننه، قوه ای که حق قانونگذاری دارد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به همین ترکیب ذیل «قوه » شود.
- هیئت مقننه، مجموع مردمی که حق وضع قانون دارند. قوه ٔ مقننه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

مقننه. [م ُ ق َن ْ ن َ ن َ / ن ِ](ع ص) مُقَنَّن.(ناظم الاطباء). رجوع به مقنن شود.
- شروط مقننه، شرطهای موافق قانون.(ناظم الاطباء).

فرهنگ فارسی هوشیار

مقننه

قوه ای که حق قانونگذاری دارد

فرهنگ معین

قوه

نیرو، انرژی، قدرت، آمادگی ذهنی، استعداد، هر کدام از توانایی های ذهنی یا جسمی انسان، از نظر سیاسی هر یک از سه نهاد حکومتی: قوه مقننه، قضاییه و مجریه. [خوانش: (قُ وِّ) [ع. قوه] (ا ِ.)]

کلمات بیگانه به فارسی

مقننه

آیینگذار

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مقننه

آیینگذاری

مترادف و متضاد زبان فارسی

مقننه

قانونگزاری،
(متضاد) مجریه

فرهنگ عمید

قوه

(نظامی) [مجاز] = قوا
استعداد،
(برق) باتری،
(ریاضی) توان،
* قوۀ دراکه: قوۀ دریابنده و درک‌کننده، فهم و شعور،
* قوۀ غاذیه: (طب قدیم) قوه‌ای که غذا را تحلیل ببرد و جزء بدن کند،
* قوۀ قضائیه: (سیاسی) از قوای سه‌گانه که موظف به رسیدگی به دعاوی و حفظ حقوق مردم است و شامل محاکم دادگستری است،
* قوۀ مجریه: (سیاسی) از قوای سه‌گانه که موظف به اجرای قوانین است، هیئت دولت،
* قوۀ مقننه: (سیاسی) از قوای سه‌گانه که موظف به وضع قوانین است، مجلس،

ترکی به فارسی

رئیس

رئیس

معادل ابجد

رئیس قوه مقننه

626

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری